باید که شیوه سخنم را عوض کنم
شدشد،نشد دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم راعوض کنم
از هر سه انجمنی که در آن شعر خوانده ام
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم
این بار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
بایدکه قیچیه چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه کهنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیراهنم را عوض کنم
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آنچه منم را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتیکه شیوه سخنم را عوض کنم
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیافتد ازین به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم
بامن برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا می برد مرا
یارب عنایتی ترنم را عوض کنم
ورنه ز حول مرگ روزی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم
|